یکی از پسرها قبل از سوال پرسیدن از پاندورا با ترس به چهره عبوس دراگون نگاه کرد. " اون چرا شبیه ملازم ها لباس پوشیده؟ "پاندورا با حالتی پر تاسف و محرمانه گفت: " همش دریا زده میشه. بیشتر از این نمی تو..
پاندورا با حسی مبهم فقط متوجه خروج فوئبه از اتاق پذیرایی شد. وقتی طوفان اشک ها آنقدری فروکش کرد که توانست نگاهش را به سمت گابریل بالا بیاورد و در نگاه خیره او گیر افتاد.گابریل گفت: " تو داری گریه می..
چهار روز بعد درحالیکه نور صبحگاهی از میان شکاف پرده دزدکی سرک می کشید، پاندورا گفت: " من هرگز زمان زیادی رو توی تختخواب صرف نمی کنم. نه حتی وقتی مریض هستم. " به غیر از دفعات انگشت شماری بیرون رفتن برا..
بعد از حمام، گابریل او را میان حوله ضخیمی پیچید و تا روی تختخواب حملش کرد. به همراه او روی تخت نشست و با احتیاط سنجاق ها را از میان موهایش بیرون کشید. گابریل با نوک انگشتانش با ملایمت شروع کرد به ماسا..
در طول یک هفته و نیم از زمانی که پاندورا به خانه برگشته بود، بیشتر از یک بار با خودش فکر کرد که آنها یک شوهر اشتباهی با او از کلینیک به خانه فرستاده اند.او دیگر گابریل خونسرد و بی خیال نبود.... در ح..
درحینی که گابریل را هنگام مرتب کردن قاشق داروها تماشا می کرد، تصمیم گرفت تا شاخ غول را بشکند. بی پرده گفت: " احتمالاً خودت این رو می دونی، اما من عاشقت هستم. در حقیقت، انقدر عاشقتم که به خوش تیپی خسته..
" من هم همینطور. " زوج های رقصنده بیشتری از کنارشان عبور کردند. پاندورا با دیدن لغزیدن زن دیگری اخم کرد. " دراگون، بلند کردن یکی از تخته های کف سالن چقدر می تونه سخت باشه؟ "" اصلاً سخت نیست. این یه ..
سخن آخرششم دسامبر 1877گرت گیبسون زمزمه کرد: " آروم بمون. " درحینی که سر استیل چراغ اوریسکوپ ( دستگاهی که با آن درون گوش را نگاه می کنند ) را درون گوش پاندورا فرو می کرد، به آرامی نرمه گوشش را کشی..
پاندورا با بی میلی گفت: " فکر کنم باید همین الان تمومش کنیم. "گابریل سرش را تکان داد، چشمانش را اندکی نیمه باز کرد انگار که از حرف او گیج شده باشد. " به سختی میشه گفت شروع کردیم. "" این ماجرا به ..
یک هفته بعد از بازگشت شان به لندن پاندرا اعلام کرد: " ملازمم غیرقابل تحمله، مجبورم همین الان یکی دیگه پیدا کنم. " او از اولین بیرون رفتنش با کالسکه جدید باز می گشت و اینطور که نشان می داد اوضاع خوب پی..
خانم اُکر رفت یکی از کشو ها را بیرون کشید و یک پاکت باز شده را برداشت. " تا شما یه دوری اینجا می زنید منم زود برمی گردم. "وقتی زن چاپخانه دار از در بیرون رفت و در را پشتش محکم بست، چیزی پرپر زنان به..
موقعیت داشت به سرعت بدتر می شد. پاندورا با اعلان خطر به هلن نگاه و زمزمه کرد: " کمک. "هلن دعایی کرد، دست بکار شد و خودش را بین دو مرد انداخت. " سفیر بلک، من لیدی هلن وینتربورن هستم. من رو ببخشید، ام..