پاندورا با التماس گفت: " پسرعمو دوون شما بازی نمی کنید؟ ما به بازیکنان بیشتری نیاز داریم وگرنه بازی زیاد طول نمی کشه. " او به همراه کاساندرا پشت میز بازی اتاق نشیمن طبقه دوم نشسته بود، جایی که همگی آنها بعد از شام درحال ریلکس کردن بودند.

دوقلوها تنها تخته بازی که داشتند را بیرون آورده بودند که " قصر شادی" نامیده میشد ( بازی شبیه یروپولی ). یک بازی از مد افتاده، تخته ای نقاشی شده با خانه های مارپیچ شامل فضایل و رذایل که برای آموزش دادن به کودکان طراحی شده بود.

دوون با لبخندی تنبل سر تکان داد و کتلین را که با او روی یک مبل نشسته بود به سمت شانه خودش متمایل کرد. جواب داد: " آخرین بار من باهاتون بازی کردم. این دفعه نوبت وسته. "

وقتی وست نگاهی کشنده به دوون انداخت، هلن با خنده او را تماشا کرد. هر دو برادر راونل از بازی فکری و موعظه آمیزی که دوقلوها دائم آنها را مجبور به بازی با آن می کردند متنفر بودند.

وست اعتراض کرد: " نتیجه بازی همیشه این میشه که من می بازم و بازی با رسیدن من به خونه اصلاح تموم میشه. "

هلن به او گفت: " همه اینها دلیلیه که بیشتر بازی کنی، تا رفتار اخلاقی رو یاد بگیری. "

وست چشمانش را چرخاند. " هیچکسی فکر نمی کنه رفتار خودش زشت و غیر اخلاقیه، بقیه در موردش اینطوری فکر می کنن. " نوشیدنی اش را با غرغر برداشت و رفت تا یکی از صندلی های پشت میز را اشغال کند.

پاندورا گفت: " ما به نفر چهارم نیاز داریم. هلن، اگه تو رفو کاری توی دستت رو کنار بذاری و... "

کاساندرا اعتراض کرد: " نه، به اون نگو. هلن همیشه برنده میشه. "

رایز داوطلب شد: " من به شما ملحق میشم. " آخرین جرعه نوشیدنی اش را خورد و رفت تا آخرین صندلی پشت میز بازی را اشغال کند. با همدردی به وست لبخند زد.

هلن از راحتی رایز با خانواده اش لذت می برد. وقتی او با راونل ها در لندن ملاقات کرد، رفتارش کنترل شده و محتاط بود. حالا، کاملاً راحت و با آزادی در بحث ها شرکت می کرد.

وقتی مهره بازی رایز درون یکی از خانه های عیب ها فرود آمد پاندورا اطلاع داد: " تو توی خونه از دست دادن کنترلت هستی، باید به خونه شلاق خوردن بری و دو نوبت بعدی رو اونجا بمونی. "

هلن به رایز که داشت سعی می کرد شایسته تنبیه بنظر برسد لبخند زد.

کاساندرا تاس چوبی را انداخت و فاتحانه مهره اش را به خانه صدق و صفا حرکت داد.

بعد نوبت وست بود. مهره اش به خانه ای که با اسم شوم " بی حرمتی به روز یکشنبه ( روز مقدس رفتن به کلیسا) " نامگذاری شده بود رفت.

کاساندرا به او گفت: " سه نوبت رو از دست دادی. "

وست با اوقات تلخی پرسید: " فقط بخاطر بی حرمتی به روز مقدس اینجا گیر افتادم؟ "

کاساندرا گفت: " این یه بازی سخت گیره. این بازی در قرنی اختراع شده که اگه تو حتی یک تکه گوشت می دزدیدی به زندان می افتادی یا دار زده می شدی. "

رایز پرسید: " تو از کجا می دونی؟ "

پاندورا گفت: " ما یه کتاب در این مورد توی کتابخونه داریم. به اسم جنایات بشری. تمامش در مورد جنایت های وحشتناک و مجازات های نفرت انگیز هستش. "

کاساندرا اضافه کرد: " ما حداقل سه بار اون کتاب رو خوندیم. "

وست قبل از اینکه به سمت مبل بچرخد به دوقلوها اخم کرد و بعد پرسید: " اونها اجازه دارن چنین کتابهایی رو بخونن؟ "

 کتلین قاطعانه گفت: " نه، اجازه ندارن. اون کتاب رو برمی دارم، نمی دونستم که توی کتابخونه هست. "

پاندورا به جلو خم شد و توطئه آمیز گفت: " قدش اونقدر کوتاهه که کتابهای بالا تر از قفسه ششم رو نمیبینه. ما تمام کتابهای شیطانی رو اون بالا نگه می داریم. "

وست در تلاش برای پنهان کردن خنده اش به سرفه افتاد، درحالیکه رایز با توجهی بیش از حد به تخته بازی خیره شده بود.

پاندورا اضافه کرد: " هلن هم در جریان این کار ما هست. "

کاساندرا به او اخم کرد: " حالا همه چیزو خراب کردی. اونها تمام کتابهای جالب رو برمی دارن. "

پاندورا شانه بالا انداخت." به هرحال ما همه اونها رو خونده بودیم. "

رایز ناگهان موضوع بحث را عوض کرد. همچنان که به تخته نگاه می کرد گفت: " یه نسخه جدید از این بازی وجود داره. یه شرکت آمریکایی این بازی رو خریده و از خشونت تنبیه های او کم کرده. فروشگاه من از اینها میفروشه. "

وست گفت: " بخاطر خدا، بذارین یه نسخه کمتر خون و خونریزی دار بخریم. یا یه پیشنهاد بهتر، بیا پوکر یاد دوقلوها بدیم. "

دوون با چشمان باریک اخطار داد: " وست. "

" پوکر مسلماً در مقایسه با یک بازی که شلاق زدن داره بی خطر تره. "

دوون و کتلین در یک زمان گفتند: " وست. "

پاندورا درحالیکه چشمان آبی اش از علاقه می درخشید پرسید: " آقای وینتربورن، این تخته بازی ها از کجا می یاد؟ چه کسی اونها رو اختراع کرده؟ "

" هرکسی که اونها رو طراحی کنه می تون با یه چاپ خونه قرار داد ببنده تا از روی اونها کپی کنه. "

پرسید: " اگه من و کاساندرا یکی درست کنیم؟ می تونیم اون رو توی فروشگاه شما بفروشیم؟ "

کاساندرا اعتراض کرد: " من نمی خوام یه بازی درست کنم. فقط دلم میخواد باهاشون بازی کنم. "

پاندورا او را نادیده گرفت و مصمم روی رایز متمرکز شد.

رایز به او گفت: " با نمونه اولیه پیش من بیاین و من یه نگاهی به اون میندازم. اگر ببینم که می تونم بفروشمش، حامی شما میشم و هزینه چاپ اولش رو می دم. البته در عوض یه درصدی از سود شما رو برمی دارم."

پاندورا پرسید: " این درصد معمولاً چقدره؟ هرچقدر هست من نصفش رو به شما میدم. "

رایز یک ابرویش را بالا برد و پرسید: " چرا فقط نصفش؟ "

پاندورا رک و پوست کنده پرسید: " من مشمول تخفیف خواهر زن نمی شم؟ "

رایز خندید، آنقدر چهره اش پسرانه شده بود که هلن احساس کرد قلبش تند تر می تپد. " آررره، مشمول میشی. "

پاندورا بیشتر به موضوع علاقمند شده بود. " چطور بدونم چه بازی هایی از قبل درست شده؟ دلم میخواد مال من با بقیه متفاوت باشه. "

" من از هر تخته بازی ای که می فروشیم یک دونه برات می فرستم، اونوقت تو می تونی همه اش رو امتحان کنی. "

" ممنون. این میتونه خیلی کمک کنه. در ضمن... " انگشتان پاندورا روی میز ضرب گرفتند. " امشب بیشتر از این نمی تونم بازی کنم. " گفت و به سرعت از جایش بلند شد، رایز و وست هم مجبور شدند از جایشان بلند شوند. " یه عالمه کار باید انجام بشه. با من بیا کاساندرا. "

کاساندرا به میز بازی نگاه کرد و غرغر کنان گفت: " اما من داشتم برنده می شدم. برای شروع یه کار اینطوری خیلی دیر نیست؟ "

پاندورا خواهرش را از روی صندلی بلند کرد: " نه وقتی که پای یه موضوع هجو نجو در میونه. "

بعد از اینکه دوقلوها اتاق را ترک کردند، رایز با لبخندی کوچک به هلن نگاه کرد. " اون همیشه ازخودش کلمه اختراع می کنه؟ "

هلن جواب داد: " از زمانی که بیاد میارم، اون دوست داره سعی کنه کلماتی مثل اندوه رو به بعد از ظهر بارونی یا به دلخوری از پیدا کردن سوراخ توی جوراب زنانه یه نفر تشبیه کنه. اما الان در تلاشه تا این عادتش رو ترک کنه، چون می ترسه که در طول فصل مهمانی های لندن این کارش اون رو مضحکه دیگران کنه. "

کتلین با لحنی پرتاسف گفت: " همینطور خواهد شد. زبون های بدجنس همیشه درحال جنبیدن هستن و دخترهای سرزنده ای مثل پاندورا و کاساندرا در طول فصل مهمانی ها به سختی کار راحتی در پیش دارند. لیدی برویک همیشه من رو بخاطر بلند خندیدن در اجتماع سرزنش می کرد. "

دوون با نگاهی نوازش گرانه همسرش را نگاه کرد: " من که این عادتت رو مجذوب کننده می دونم. "

کتلین به او خندید. " بله، اما تو هرگز جزئی از مهمانی های لندن نبودی. تو و وست یه جای دیگه مشغول کارهای شرورانه خودتون بودین. "

رایز به سمت میز کنار دیوار رفت تا لیوان نوشیدنی اش را پُر کند. با نگاهی به دوون پرسید: " در مدتی که تو و لیدی ترنر در ایرلند هستین، لیدی هلن و دوقلوها در املاک می مونن؟ "

دوون گفت: " این بهترین کاره. ما از لیدی برویک خواستیم تا در مدت غیبت ما اونها رو همراهی کنه. "

هلن توضیح داد: " در غیر این صورت شایعه درست میشه. حتی با اینکه همه ما میدونیم که وست برای هلن و دوقلوها مثل یه برادر می مونه، اون هنوز یه مرد مجرد با شهرتی شرورانه هست. "

وست با خنده به سمت صندلی نزدیک شومینه رفت. " خدا می دونه که برای بدست آوردن این شهرت چقدر زحمت کشیدم. در حقیقت، من روی وجود یک همراه برای دخترها اصرار دارم: اگر قبول کنم که در جوار سه دختر معصوم قابل اعتماد باشم، این کار به بدنامی ام لطمه می زنه. "

کتلین گفت:  " لیدی برویک تاثیر خوبی روی دوقلوها خواهد داشت. اون به من و دو دختران خودش دالی و بتینا آموزش داده که چطور در اجتماع رفتارمون رو کنترل کنیم که کار راحتی هم نبوده. "

دوون با اخمی مختصر گفت: " ما پس فردا به سمت ایرلند حرکت می کنیم. خدا بخواد، زود برخواهیم گشت. "

وست پاهایش را به سمت آتش دراز کرد و انگشتانش را روی شکمش درهم گره کرد. " فکر می کنم مجبور بشم ملاقات با سورین رو عقب بندازم. ازش دعوت کرده بودم دو روزه دیگه به همپشایر بیاد تا در جریان روند کار روی معدن و ریل کشی قرار بگیره. "

رایز با صدایی یکنواخت که روی اعصاب هلن خط کشید گفت:  " بهتره سورین رو از من دور نگهداری. "

همه با احساس خطر به رایز نگاه کردند. کنار میز ایستاده بود، انگشتان بلندش دور لیوان نوشیدنی حلقه شده بودند. به نرمی نوشیدنی را در لیوانش چرخی داد، با چشمانی تغییر رنگ داده که هلن تا به حال هرگز ندیده بود به عمق لیوان خیره شد.

دوون اولین نفر به حرف آمد. " حالا سورین چیکار کرده؟ "

" اون داشت سعی می کرد منو متقاعد کنه تا یک ردیف از املاک نزدیک تقاطع کینگ کراس رو بخرم. اما اسم صاحب ملک در هیچ کدوم از اسناد ذکر نشده بود. نه حتی در اسناد رهنی. "

دوون پرسید: " این چطور ممکنه؟ "

" یه شرکت سرمایه گذاری تمام این ها رو پنهون نگهداشته بود. من یه کارآگاه استخدام کردم تا شخص پنهان پشت تمام این اسناد قانونی رو پیدا کنه. اون یه توافقنامه انتقال کشف کرد، که از قبل بصورت محضری امضاء شده و بعد از اتمام خرید اثر خودش رو خواهد گذاشت. تمامی قیمت ملک به تنها مردی روی زمین می رسه که من هرگز هیچ علاقه ای به معامله با اون نداشتم. و سورین این موضوع رو می دونست. "

دوون بازویش را از دور کتلین باز کرد و به جلو خم شد. نگاهش از علاقمندی می درخشید. حدس زد: " آقای وانس؟ "

رایز با یک تکان سر پاسخ داد.

دوون به سرعت گفت:  "گندش بزنن. "

هلن حیران از یک مرد به دیگری نگاه می کرد.

وست در میان سکوت سنگین ایجاد شده گفت: " می دونی که سورین چطوریه، هیچ بدجنسی توی وجودش نیست. احتمالاً با خودش تصمیم گرفته که اگه

تو بعداً متوجه بشی دیگه کار از کار گذشته. "

چشمان رایز بشکلی خطرناک برق زد. " اگه معامله قبل از اینکه من بفهمم پول به وانس میرسه انجام می شد، مطمئن می شدم که بدن بی جون سورین دیگه کار از کار براش گذشته. دوستیمون دیگه از بین رفته. "

هلن پرسید: " آقای وانس کی هست؟ "

هیچ کسی جواب نداد.

کتلین محتاطانه سکوت را شکست. " درواقع، اون برادرزاده کنت برویک هست. از اونجایی که برویک ها هرگز پسر نداشتن، آقای وانس وارث احتمالی املاکشون هست. وقتی کنت برویک فوت کنه، همه چیز به آقای وانس می رسه، و لیدی برویک و دخترهاش به بخشندگی اون مرد محتاج می شن. بنابراین، همیشه سعی کردن لیلی به لالای این مرد بذارن. من آقای وانس رو خیلی کم دیدم. "

دوون پرسید: " نظرت در موردش چیه؟"

کتلین صورتش را کج و کوله کرد. " یه مرد نفرت انگیز. بی ملاحظه، ظالم و خودخواه. همیشه بدهکاره، اما خودش رو نابغه مالی قرن می دونه. در گذشته بارها سعی کرده تا از ارثیه آینده اش قرض بگیره. کنت برویک از حرص کبود شده بود. "

هلن به رایز نگاه کرد و از حالت چهره نا امید او به وحشت افتاد. بنظر می رسید کار دوستش او را عمیقاً ناراحت کرده. هلن مردد پرسید: " مطمئنی که آقای سورین از شدت تنفر تو از آقای وانس خبر داشته؟ "

رایز کوتاه گفت: " می دونست. " و یک قلپ دیگر از نوشیدنی اش را خورد.

" پس چرا این کارو کرد؟ "

رایز سرش را تکان داد و ساکت باقیماند.

در همین لحظه، دوون پَکر جواب داد: " سورین می تونه در راه رسیدن به هدفش بسیار سنگ دل باشه. اون یه ذهن فوق العاده داره و اغراق نیست اگه بهش بگیم نابغه. به هرحال، چنین توانایی هایی اغلب در راه هایی خرج میشه که به ... " دوون مکث کرد تا کلمه درستی بیابد.

وست با لحنی خشک پیشنهاد داد: " نجابت؟ "

دوون اندوهناک سر تکان داد. " وقتی با سورین معامله می کنی، هرگز نباید فراموش کنی که، اون یه فرصت طلبه. ذهنش به شدت درگیر تلاش برای طراحی یک نتیجه خاص هست و به خودش زحمت نگرانی برای احساسات دیگران و حتی خودش رو نمی ده. این هم باید گفته بشه، زمانهایی وجود داره که خود من سورین رو درحال کمک به مردم دیگه دیدم. اون در کل آدم بدی نیست. " شانه ای بالا انداخت. " واقعاً باعث تاسفه که می بینم از این دوستی به کلی نا امید شدی. "

رایز در جواب گفت: " من از هر کس و هر چیزی نا امید شدم تا مطمئن بشم که هرگز هیچ ارتباطی با آلبیون وانس ندارم. "