کتاب راونل ها - جلد سوم (شیطان در بهار) - سخن آخر - قسمت دوم

یکی از پسرها قبل از سوال پرسیدن از پاندورا با ترس به چهره عبوس دراگون نگاه کرد. " اون چرا شبیه ملازم ها لباس پوشیده؟ "
پاندورا با حالتی پر تاسف و محرمانه گفت: " همش دریا زده میشه. بیشتر از این نمی تونه روی کشتی دوام بیاره. بنابراین حالا یه ملازم هست و وقتی کارش تموم شد یه دزد خشکی هست. "
بچه ها با کنجکاوی دور آن غول خونسرد جمع شدند. یکی از آنها پرسید: " تو پای چوبی داری؟ "
دراگون با خرناس گفت: " نه. "
" تو مردم رو از روی تخته به دریا می ندازی؟ "
" نه. "
" اسم نهنگ ات چیه؟"
دراگون عصبانی شد. قبل از اینکه بتواند کلمه ای حرف بزند، پاندورا با عجله جواب داد. " اون نهنگ یه خانمه و اسمش حباب هست. "
دراگون حرفش را تصحیح کرد: " اون پسره و اسم چلپ چلوپ هست. "
پاندورا که به شدت داشت تفریح می کرد خودش را عقب کشید، درحالیکه بچه ها همچنان به بیرون کشیدن اطلاعت از دراگون ادامه می دادند... بله، او یک بار یک پری دریایی با موهای سبز را دیده بود، آواز می خواند و روی یک تخته سنگ آفتاب می گرفت. در مورد گنج های دفن شده، خوب، اگر دراگون یک صندوق پر از سکه های طلا در محلی مخفی کرده بود، مطمئناً نمی خواست به آن اعتراف کند. فقط دزدان دریایی سرگردان در مورد غارت هایی که انجام داده بودند لاف می زدند. درحالیکه دراگون بچه ها را سرگرم کرده بود- یا شاید برعکس- پاندورا تصمیم گرفت وقتش رسیده در مورد فروش کالای خودش اطلاعات بدست بیاورد.
شانه هایش را بالا داد و به سمت دیگر درخت کریسمس بلند رفت... با دیدن هیکل بلند و کشیده شوهرش که نصفه و نیمه روی یکی از میزهای نمایش کالا نشسته و سهل انگارانه پاهایش را روی هم انداخته بود، متوقف شد. گابریل به شدت اشرافی و بسیار نفس گیر بنظر می رسید و نورهای لوستر شمعی بالای سرش روی موهای برنزی طلائی اش انگار جرقه می زدند. درحالیکه چشمان آبی زمستانی اش بی صدا شعله می کشیدند، نگاهش به پاندورا افتاد و به نرمی لبخند زد.
جای تعجب بود که با آن همه بال بال زدن و پچ پچ زنان فروشنده اطراف گابریل، هیچ کس هنوز غش نکرده بود. پاندورا با لبخند کنایه آمیز نزدیک شد. " جناب کنت؟ "
" می دونستم که بعد از ملاقاتت با دکتر به اینجا میای. و در مدتی که منتظر بودم.... شایعاتی در مورد زن تاجری شنیدم که تمام موجودی تخته های بازیش در کمتر از یک هفته به فروش رفته. "
پاندورا با گیجی پلک زد. " همه اش رفته؟ همه پانصدتاش؟ "
گابریل ایستاد و از جلوی میز کنار رفت که به جز یک پلاکارد کوچک کاملاً خالی بود.
روی پلاکارد نوشته شده بود:
تخته بازی فصل
پرفروش ترین کالای فروشگاه
به زودی موجود خواهد شد
گابریل ادامه داد: " چند دقیقه پیش با وینتربورن صحبت کردم. قلب تجاریش به درد اومده که نمی تونه کالایی با این تقاضای بالا رو بفروشه. بازی های بیشتری می خواد، به محض اینکه کارخونه کوچیک و شلوغ تو بتونه اونها رو تولید کنه. "
سلسله ای از اعداد دیوانه وار در سر پاندورا شروع به حرکت کردند. " بترکی. مجبورم زن های بیشتری استخدام و ایدا رو به عنوان مدیر اونجا منسوب کنم. "
" ندیمه ات رو؟ "
" بله، اون ماه هاست که یه شغل از من میخواد و من مخالفت کردم، اما حالا اجتناب ناپذیره. " با دیدن حیرت گابریل، توضیح داد: " تمام ماه سپتامبر اظهار نظرهای سوزنده ای در مورد اینکه چقدر دوست داره به من بگه چیکار کنم شنیدم و احتمالا چقدر مایه خوشحالیه که اون روی تمام کارکنان مدیریت و نظارت داشته باشه- و اون عاشق این ایده بود. "
" چرا انجام این کار برات مشکله؟ "
پاندورا نگاهی طولانی و رنجیده به گابریل انداخت. " موهای من صاف و لخت هستن و هرگز فر نمی مونن. ایدا تنها کسی هست که می تونه از پسشون بر بیاد و ثابت نگهشون داره. هرگز انتظار نداشتم مجبور بشم بین موهای وحشتناکم و کسب و کارم یکی رو انتخاب کنم. "
گابریل قدمی جلوتر گذاشت و طره های موی کنار شقیقه پاندورا را نوازش کرد. زمزمه وار گفت: " عاشق موهاتم. توی دستام مثل نیمه شب می مونن. "
پاندورا با خنده ای فروخرده خودش را عقب کشید . " نه، وسط قسمت اسباب بازی ها رمانتیک نشو. "
" یعنی تاثیری نداره؟ "
" تاثیر داره، مشکل همینجاست. "
درحالیکه پاندورا از کنار میز خالی رد می شد، گابریل به آرامی دنبالش رفت. " دکتر گیبسون در مورد گوش ات چی گفت؟ "
پاندورا دقیقا روبرویش آن طرف میز ایستاد و ریز خندید. " گفت با معالجه درست، بهتر میشه. دیگه توی گوشم صدای وز وز نمی شنوم یا تعادلم رو از دست نمی دم یا از جاهای تاریک نمی ترسم. "
لحظاتی نگاهشان با هم تلاقی کرد تا خوشی و پیروزیشان را با هم شریک شوند. قبل از اینکه پاندورا بتواند حرکت کند، گابریل میز را پشت سر گذاشت و مثل پلنگی تند و تیز مچ اش را گرفت. به نرمی دستش را کشید و زمزمه کرد: " به طرف من بیا. "
پاندورا با دیدن برق نگاه او سعی کرد مقاومت کند، ضربان قلبش به شکل خوشایندی بالا رفت. با صدایی آهسته التماس کرد: " کنت، جلوی این همه آدم نه. "
لبهای گابریل کش آمدند. " پس یه گوشه پیدا کن که بتونم راحت ببوسمت. "
پاندورا خودش را درحالی یافت که با گونه هایی گل انداخته در میان جمعیت توسط شوهرش کشیده می شد. وقتی ایستادند تا به تعدادی از فروشنده ها اجازه دهند از جلویشان عبور کنند، صدای نجوا گونه گابریل را از پشت سرش نزدیک گوش سالمش شنید. " اصلا مهم نیست چه اتفاقی بیفته، عشقم، می دونی که هرگز نباید از تاریکی بترسی. من همیشه اونجا خواهم بود تا تو رو از سقوط محافظت کنم. "
وقتی انگشتانشان در هم گره خورد، پاندورا با خودش فکر کرد با اینکه دکتر گرت گیبسون بسیار باهوش بود، اما در مورد چیزی اشتباه می کرد. جادو در دنیا وجود داشت و در تار و پود هر روز معمولی ای بافته شده بود، همان نیروئی که باعث نامنظم شدن ضربان قلب انسان می شد.
با الهام گرفتن از این فکر، پاندورا، لیدی سنت وینسنت- زنی که روی انگیزه های ناگهانی کنترل چندانی نداشت- چرخید تا درست در میان بخش فروش اسباز بازی فروشگاه همسرش را ببوسد. و گابریل- مرد محترمی که آشکارا توسط همسرش شیفته شده است- در جواب او را بوسید.
29 نظر(ها)
و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند.... :)))
بله بله به خوبی و خوشی تمام شد :)
مرسی الیزابت عزیزم برای ترجمه های زیبات و اینکه اینقد برات مهم بود که همیشه با نظم و بی وقفه برامون پست های جدید بزاری..... دلمون برای ترجمه هات تنگ میشه
امیدوارم بزودی با جلد چهارم این کتاب در کنار هم باشیم .از مرخصیت لذت ببر....بووووس
خواهش می کنم عزیزم. من هم دلم برای ترجمه و شما مهربون ها تنگ میشه. امیدوارم همیشه شاد باشی
سلام الی گلی جونم،خوبی؟خوشی؟روزت بخیر خسته نباشیییی
هیییییی وسط جمعیت واییییییی پانی از دست رفت البته از پانی بعید نبودا همین اخلاقشو دوست دارم
نمی شه تموم نشه؟من الان قاطی کردم ناراحتم خوشحالم هستم بخش احساساتم گیج شده بازم پانی می خوام
الی جونم،جون جون جونم کتاب بعدی کی شروع میشه؟بعد دیگه راونل نداریم!؟
به من خیلی خیلی خیلیتر خوش گذشت یه عالم لبخند به ما هدیه دادی لحظه لحظه های زندگیت پر باشه از خنده های شاد شاده شاد
سلام ساغر عزیزم. مرسی عزیزم با پیام های محبت آمیزت همیشه خستگی من رو از بین بردی. بله دیگه عشق خونشون زد بالا :) من که خوشحالم تونستم کتاب رو تا آخر ترجمه کنم. هنوز نمی دونم کی وقت می کنم دوباره ترجمه کنم. جلد چهارم هم که هنوز توی اینترنت نیومده. ممنون از آرزوهای قشنگت من هم امیدوارم همیشه لبت پر از خنده باشه 3>
وااااااااااااااااااااای خدای منننننننننن :* خیلی خیلی ممنونم ازت الیزابت جون جونم که این ترجمه بسیار بسیار شیوا و سلیس رو با ما شریک شدی، اوقات خیلی خوبی بودی همراهت بودن و خوندن این سری از ترجمه ها، برات موفقیت های بی شمار آرزو میکنم و امیدورام به زودی ترجمه های چاپیت رو تو دستمون داشته باشیم. بازم ممنون، و آرزو میکنم که به زودی با ترجمه اتان و گرت دوباره با هم باشیم. :*)
ممنونم مینا جان. من هم خیلی خوشحالم که این مدت کنار شماها بودم و اوقات خوبی رو گذروندم. مرسی از آرزوهای قشنگت. امیدوارم باز هم بتونم با ترجمه هام چه چاپی چه اینترنتی کنارتون باشم 3>
تموووم شدیعنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:)))) آره دیگه نکنه منتظر نوه و نتیجه های پاندورا بودین. مرسی که همیشه در طول ترجمه باهام بودی
نه منتظرنوه ونتیجه نبودم خیلی خیلی ممنون که برامون ترجه کردین ونوشتین ان شاا... کتاب های بعدی مرررررررررررررسی
من ازت ممنونم که هر روز با حضور گرمت و قلب های قشنگت بهم انرژی دادی 3>
ممنون الیزابت عزیز بابت ترجمه زیبا و روانت
موفق و پیروز باشی
خواهش می کنم. ممنونم که همراهیم کردی 3>
تموم شد؟ ای جاااااننننن... خیلی ناز بود :********
مرسی الیزابت جانم. ممنون که این ترجمه ی زیبا رو بهمون هدیه کردی :*********
بله تمام شد :) من یه نفس راحت کشیدم. من هم ممنونم که از اول همراهم بودی 3>
مرسی عزیزم واقعا زیبا بود با ترجمه ای بسیار عالی خسته نباشی
ممنونم از لطفت مرسی که همراهم بودی
الیزابت عزیزم ممنون برای ترجمه ی قشنگ و منظمت.
بسیار عالی بود.
موفق باشی. تعطیلاتت خوش بگذره بانو
ممنون عزیزم و مرسی که همراهم بودی 3>
باز هم یک متن روان بسیار عالی ممنون عزیزم...فکر کنم خیلی بد باشه تو جمعیت مردم اونم تو یک فروشگاه جو گیر بشی؟!
لطفا بگین چند فصل دیگه از رمان باقی مونده؟
ممنون هستی جان لطف داری. رمان با همین پست تمام شد و فعلا نویسنده جلد چهارم رو نوشته که هنوز توی اینترنت نمیشه پیداش کرد.
عزیزم خیلی خیلی ممنون از محبت و قلم زیبات
نمی دونم واقعا چطور عمق سپاسی رو نشون بدم
چون ما می تونیم زیباترین رمان های عاشقانه رو بخونیم و ازش لذت ببریم فقط با لطف و محبت شما
ممنونم مریم عزیز. من هم از ترجمه برای شما مهربون ها و کنار شما بودن لذت بردم. امیدوارم همیشه توی زندگی موفق باشی
واااييي عاليييي بود.... خسته نباشيي اليزابت عزيزم... هرچقدر بگم كه چقدر از ترجمه فوق العاده و دلنشينت لذت بردم كم گفتم... دلم واقعا تنگ ميشه واسه پاندورا، گابريل ، دراگون و... ممنونم واقعا واسه اين همه زحمتي كه كشيدي... خيلي دوست دارم :*** 3> 3>
مرسی آیدا جان. خوشحالم که از خوندن کتاب لذت بردی. من هم دلم برای همتون تنگ میشه. 3>
اخی ،تموم شد،ممنون الی جونم ،دلم برای تو و رانول ها تنگ میشه،امیدوارم زودتر برگردی.بوس.
ممنون رویا جان من هم دلم برات تنگ میشه. سعی می کنم به زودی برگردم
الیزابت عزیز فوق العاده بود، ممنون برای ترجمه ی روان و عالیت و تایم منظمی که واسمون وقت می گذاشتی ، با آرزوی موفقیت های روز افزون عزیزم ❤❤
ممنون عزیزم خیلی لطف داری. من هم برات لبی پر از خنده آرزو می کنم 3>
سلااااام الی گلی جونم،روزت بخیر
خسته نباشی دستت درد نکنه دخملی ممنون بابت همه زحمتات من که بی صبرانه منتظر اتی و دوستانم با ترجمه عالیه الی جونم
وای مرسیییی بوس بوس بوس توام موفق وشاد باشی مهربون
سلام ساغر جان، ممنون که این مدت کنارم بودی و با شیطنت هات بهم انرژی دادی. امیدوارم بتونم باز هم کنارت باشم
دست شما درد نکنه
دلمون حسابی تا جلد بعد تنگ میشه
تعطیلات خوش بگذره
مرسی عزیزم دل من هم برای همتون تنگ می شه
ويييييييييييي واقعا تموم شدددددد چ حيففففف چ زود تموم شد مرررررررررررررسي عزيرمممممم واقعا عالي و ب دل نشين ترجمه كردي و واقعا ممنون ك هميشه سروقت رسوندي خودتو تا تري خماربش نمونيم
بله بالاخره تموووووم شد . ممنون از همراهیت امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی
سلام عزیزم . روزت به شادی و آرامش الی جان . همین چند لحظه پیش آخرین پست رو خوندم . واقعا تموم شد ؟ آخی حیف شد خیلی خیلی دوستش داشتم .ممنون عزیزدل . خسته نباشی واقعا هر سه ترجمه ات عالی بودند . من بیصبرانه منتظر ترجمه ای جدید میمونم . خیلی منتظرمون نذار. می بوسمت گلم .
سلام میترا جان. ممنون عزیزم. بله این جلد واقعاً تمام شد : ) خوشحالم که تا آخرش کنارم بودی. متاسفانه باید کمی منتظر بمونی چون جلد چهارم هنوز اون طرف منتشر نشده و اوایل اسفند تازه قراره چاپ بشه
سلام
مررررررررررسی شاید باورتون نشه ولی من کل کتاب رو یه روزه تموم کردم واقعا میگن ترجمه کردن یک هنره راست میگن
و باید بگم ترجمه اتون عالی بود خسته نباشید
سلام شیوا جان. ممنون از این همه لطفت. خوشحالم که از خوندن ترجمه لذت بردی 3>
سلام بر مترجم عزیزم که فکر میکنم به نام الیزابت ... یا الی ... شناخته میشه ...
دو روز گذشته ی من صرف خوندن سه جلد کتابهای زیبای راونل ها شد ... که البته ترجمه ی روان و خوبش هم ... صد در صد در جذابیت کار موثر بوده ... و بابتش ازت متشکرم...
راستش من از خوندن رمان قبل از تموم شدنش ....یعنی پارت پارت ... اصلا خوشم نمیاد ... داستان نصفه نیمه که می مونه ...کلافه و عصبی میشم ... برای همینم با اینکه مدتها عضو کانالت بودم ........ولی دیروز داستان ها رو خوندم ... و خیلی خیلی لذت بردم ..........واقعا نمی تونستم از خوندنشون دست بکشم و برم سراغ کارهای روزمره ام .....
راستی یه سوالم دارم........ این ترجمه ها سانسور شده بودن ...آره!!؟... خیلی پاستوریزه و مدل مورد پسند وزارت ارشادی بود :)
امیدوارم بتونی بدی برای چاپ تا لا اقل کمی از زحماتت جبران بشه ...... مطمئنم که کتابها فروش خوبی خواهند داشت .... البته اگه مافیای توزیع کتاب بذاره ........ چون لابد میدونی که این روزه کتاب چاپ کردن اصلا کاری نداره ......فقط پول میدی و کتابت چاپ میشه ......... چیزی که خیلی سخته ....فروش کتاب هست ....... چون توزیع کتاب در کتابفروشی ها ...... توی دست چند نفر مافیای توزیع هست و ....... خیلی ماجرا داره!
از بین شخصیت های اصلی رمان ها .......پاندورا بیشتر از همه مورد علاقه ی منه ....بخاطر علاقه اش به استقلال ... و دنبال کار بودن و زیربار اون همه بی عدالتی نرفتن فقط بخاطر شوهر کردن.........واقعا تحسین برانگیزه......
راستی چرا توی کانال راه ارتباطی نداری؟...مثلا لینک حرف ناشناس؟... اونجوری راحتتر میشه نظر داد ... راستش در حین خوندن داستان...خیلی حرفا میخواستم بگم......... اما حالا همین بسه...
بازم بابت زحماتت متشکرم ......... و برات ارزوی موفقیت های بیش از پیش دارم.....
شاد باش و دیر زی – سودی
سلا م سودی جان ممنون که این همه زحمت کشیدی و احساست از خوندن کتاب رو بهم منتقل کردی. خوشحالم که از خوندنش لذت بردی. البته باز هم باید منتظر جلد چهارم، پنجم و ششم کتاب بمونی :) که جلد چهارم هنوز چاپ نشده و همه خواننده ها منتظرش هستن. در مود سوالت باید بگم بله بعضی جاهای کتاب کمی دست کاری شده چون خودت می دونی سایت های اینترنتی هم محدودیت هایی دارن ولی سعی شده به محتوای کتاب لطمه ای وارد نشه. متاسفانه ناشرها کتابهایی که توی اینترنت منتشر شده باشن رو چاپ نمی کنند و من هم تصمیمی برای چاپ این سری کتاب ندارم. شاید ترجمه های بعدی :) پاندورا شخصیت مورد علاقه من هم هست. بخاطر جسارت و شجاعتش. توی کانال لینک ارتباط مستقیم با من وجود داره و خیلی از خواننده ها مستقیم به آیدی من پیام میدن. ممنون بخاطر محبتت و برات آرزوی موفقیت دارم 3>
من داشتم ثبت نام میکردم چرا اینجام؟
کجا داشتی ثبت نام می کردی :) ؟ در هر صورت قدمت روی چشم 3>
کنکور خیر سرم
امیدوارم این مرحله از زندگی رو با موفقیت پشت سر بذاری 3>
سلام عزیزم سوال در مورد فرار بزرگ داشتم .میخواستم بپرسم ۴ جلد قبل هم ترجمه میکنید یانه
سلام نازار جان. تا اونجایی که من می دونم کتاب فرار بزرگ یه کتاب دیگه هم قبل خودش داره به اسم به من بگو جذاب که در مورد زندگی مگ دوست لوسی هست و خوشختانه توی کانال تلگرام توسط دوستان مترجمم ترجمه شده. ولی در کل هر کتاب برای خودش مستقل هست و اگه جلد دیگه رو نخونی هیچ خدشه ای به کتاب وارد نمیشه.
سلام، خسته نباشید :-*
جلد چهارم رو ترجمه میکنید؟ خیلی مشتاق داستان دکتر گیبسون و اتان هستیم
فایلش رو من دارم اگه ندارید میتونم بفرستم براتون :-)
سلام سحر عزیز مرسی که داستان را دنبال کردید. فایل جلد چهارم را دارم ولی هنوز فرصت ترجمه پیدا نکردم. به زودی ترجمه را شروع می کنم
سلام الیزابت عزیزم، چطوری خوبی؟! خانوم خانوما دلم برات تنگ شد، صبح به صبح میومدم سایت قصه سرا و بلههه، یه مهمونی بود برا خودش، داستان و گپ و گفتگو و چای و دل خوش و صمیمیت، وااای الیزابت امیدارم همیشه خوش باشی خاطره خوبی از پست زوری دارم، مرسی
سلام فاطمه جان. ممنون که به یادم هستی. بودن در کنار شما برای من هم خاطرات خوبی داشت. برات آرزوی موفقیت دارم
پیامم چرا نمیاد!!!
مرسی مهربون جانم
نمیدونم چرا با این که صبح به صبح اون وقتا کلاس داشتم حتی شده سر کلاس یا بعد زنگ حتما داستان رو میخوندم و...
بعضی از کارا هستن که تو جونی افسوس میخوری چرا، چرا انجامش دادم، یا چرا انجامش ندادم!
من
خوشحالم که اون موقعا با تو اشنا شدم، کلی هم صفت خوب داری، خوش خلقی، صبوری یه طرف خوش قول بودنتم که از همه به دل نشین تر
ممنون برا روزای خوب ????
امیدوارم هر کجا هستی، هر کاری میکنی، موفق و سلامت باشی، خدا پشت پناهت
سلام فاطمه جان. ببخش که دیر جواب میدم . ممنون از این همه لطفی که به من داری. در کنار شما بودن برای من هم کلی حس خوب به همراه داشت. امیدوارم زندگیت همیشه پر از خاطره های خوب باشه
سلام .... عزیزم انشالله که خوش و خوب و سلامت باشی در اخر خواندن این ترجمه ها احساس می کنم خیلی با شما دوست هستم خسته نباشید و خدا قوت دارم برایت تو عالی هستی دختر خوب و ترجمه هایت فراتر از عالی ممنون بابت زحمتی که می کشی وقتی که میذاری عزیزم ما هم منا تو مناظر جلد چهارم هستیم می بوسمت ۱۰۰۰ تا ????????????????????????????????????????????????????????????????????❤️❤️????????????????????????????????????????❤️????❤️????????????????❤️????❤️????❤️????❤️????❤️????❤️????????
سلام عزیزم. ممنون از این همه لطفی که به من داری. خوشحالم که از خوندن ترجمه لذت بردی و انقدر انرژی مثبت برام فرستادی. در مورد ترجمه جلد چهارم فعلا فرصتش پیش نیومده تا ببینم در آینده چی میشه.
سلام سلام الیزابت مهربونم خوب و خوشی؟ بابا ترجمه رو بی خیال بیا فقط یه گوشه دنج بشینیم و حرف بزنیم تو فقط اعلام حضور کن که خیالم راحت شه سالمی، هستی، داری به زندگیت میرسی، این دنیای مجازی یه چیزش بده ادما کم تر از حال و روز همدیگه با خبر میشن
یه صفت خوبشم اینکه دوستای مجازی ناب پیدا میکنی
هر جا هستی خوش باشی ????
پ. ن: دلم خواست جویای حالت بشم
سلام فاطمه جان هستم خوبم خوشم سرم شلوغه مرسی که یادم بودی امیدوارم که تو هم هرجا هستی خوب و سلامت باشی دل منم برای دوستای ترجمه ای تنگ شده
Tôi cảm thấy rất thoải mái khi chơi tại FB88, họ luôn đem lại một trải nghiệm tuyệt vời.
Tôi rất yêu thích các trò chơi casino trực tuyến của FB88, chúng rất chân thực và thú vị.
FB88 có nhiều loại game phong phú, đáp ứng nhu cầu của mọi người chơi.
پیام بگذارید