پاندورا پرسید:" کجای این قضیه به من ربط داره؟ "

رنسام اخم کرد و به جلو خم شد و انگشت هایش را در هم گره کرد. " خانم، من فکر می کنم اون مردی که شما در انبار دیدین قصد داره توی مهمانی شرکت کنه. فکر می کنم اون از مقامات بالا باشه. و حالا که خانم اُکر مرده، شما تنها کسی هستین که می تونید هویتش رو تشخیص بدین. "

قبل از اینکه پاندورا شانسی برای عکس العمل داشته باشد گابریل جواب داد. صدای آرامش فریادی در خود نهفته داشت. " برو به جهنم، رنسام. اگه فکر می کنی بهت اجازه میدم همسر من رو به خطر بندازی، عقلت رو از دست دادی. "

رنسام گفت: " تنها کاری که باید انجام بده اینکه که چند دقیقه در مهمانی حضور پیدا کنه و ببینه که اون مرد اونجا هست. به محض اینکه شناساییش کرد، شما می تونید به سرعت ایشون رو به محل امنی منتقل کنید. "

پاندورا معقولانه به گابریل گفت: " اگر در موردش فکر کنی، این هم یکی از بیرون رفتن های محدود حساب میشه. "

شوهرش نگاهی ناباوران به او انداخت. " کمک به خنثی سازی سوء قصد علیه شاهزاده ولز یه بیرون رفتن محدود حساب نمیشه! "

رنسام گفت:  " جناب کنت، اگر این توطئه تا اون حدی که من حدس می زنم پیش رفته باشه، لیدی سنت وینسنت تا زمانی که این مرد شناسایی و دستگیر نشده در امنیت نیستند. شما مجبور خواهید شد هر لحظه ازش محافظت کنید و محدودش کنید و از انظار عمومی پنهان نگهش دارین. "

گابریل فوراً گفت: " من با این موضوع مشکلی ندارم. "

پاندورا با ملایمت گفت: " اما من دارم. " نگاهش با نگاه خیره همسرش تلاقی کرد، اضطراب شدیدش را از نگاهش خواند و در نهایت لبخندی عذرخواهانه تحویلش داد. " می دونی که با این موضوع کنار نمیام. "

گابریل با لحنی محکم به او گفت:  " قرار نیست هرکاری دلت میخواد انجام بدی. مهم نیست چی بگی یا چیکار کنی، قرار نیست این اتفاق بیفته. "

****

پاندورا درحالیکه جلوی گیلدهال از کالسکه پیاده می شد آهسته نظر داد: " کی فکرش رو می کرد که اولین بیرون رفتن من، رفتن به دیدن شاهزاده ولز باشه. "

پاسخ بداخلاق گابریل بگوش رسید: " واقعاً کی؟ " درحالیکه دراگون مراقب بود که دامن پیراهن رسمی پاندورا به کناره های در کشیده نشود، گابریل با دقت در پیاده شدن کمکش کرد. او پیراهن ساتن صورتی براق به تن داشت که دامنش به صورتی افراطی با نخ های طلائی گلدوزی شده بود. لایه ای از تور پولک دوزی شده به رنگ طلایی در جلوی سینه به پوشاندن پانداژ کوچک روی زخم او کمک می کرد.

پاندورا به دراگون نگاه کرد، که بخاطر این موقعیت مثل شوهرش اصلاً خوشحال بنظر نمی رسید.

دراگون با وجود قیافه درهم رفته اش، در لباس رسمی شب که با سرعتی رعد آسا از فروشگاه وینتربورن خریداری و تغییراتی رویش اعمال شد، بسیار خوش تیپ شده بود. سر این موضوع به توافق رسیدند که دراگون، پاندورا و گابریل را در گیلدهال همراهی کند و برای جلب توجه کمتر شبیه دیگر مردان حاضر در مهمانی لباس رسمی بپوشد.

پاندورا با عتماد به نفسی که خودش هم کلاً احساس نمی کرد گفت:" جای نگرانی نیست، یه قدمی توی گلیدهال می زنیم، من به مردی که توی انبار بود اگه حضور داشته باشه اشاره می کنم و بعد برمیگردیم خونه. "

گابریل غرغر کرد:  " این حماقت محضه. "

دراگون ساکت ماند ولی حالت چهره اش کاملاً با حرف گابریل موافق بود.

پاندورا به گابریل گفت: " همونطور که آقای رنسام گفت، وقتی این شخص دستگیر بشه من امنیت بیشتری خواهم داشت. و آقای رنسام قبول کرد اجازه بده تو پنج دقیقه با اون مرد تنها باشی، هرچند خدا می دونه چرا میخوای با چنین مرد وحشتناکی صحبت کنی. "

گابریل مختصر گفت:  " ما صحبتی نمی کنیم. "

آنها از حیاطی سنگفرش شده به سمت ورودی طاقدار عظیم گیلدهال عبور کردند، یک تالار سنگی باشکوه که در قرن پانزدهم ساخته شده بود. مرمت های اخیر جزئیات و سبک گوتیک را به آن اضافه کرده، اما ساختمان ترکیبی از سبک و تزئینات خیال انگیز بود. گیلدهال برای تمامی مراسم اجتماعی از قبیل ضیافت ها، جلسات عمومی سالیانه به میزبانی شهردار و مراسم رقص و پذیرایی خانواده سلطنتی استفاده می شد.

جمعیتی عظیم در محوطه جمع شده بودند، جمعیت پُر زرق و برق به سمت ورودی ایوان جنوبی حرکت می کردند.

پاندورا با هیجان به جمعیت اشاره کرد. " باید دو هزار مهمون اینجا باشه. "

گابریل گفت: " نزدیک به سه هزار نفر، گندش بزنن. اگر بین جمعیت فشرده بشی.... اگه کسی محکم بهت تنه بزنه... "

پاندورا به بازوی او چسبید. " نزدیکت می مونم. "

یک دقیقه بعد، اتان رنسام را دیدند که کشیده و برازنده در لباس رسمی نزیک شد. پاندورا به او خیره شد و با احساس چیزی آشنا درباره او شوکه شد. نحوه راه رفتن و شکل سرش. با خود زمزمه کرد: " چه عجیب. "

گابریل پرسید : "چی شد؟ "

" فقط احساسی دارم که این صحنه رو قبلاً تجربه کردم.... انگار که اتفاقی از قبل رخ داده رو دوباره می بینم. " شکلکی در آورد. " دکتر گیبسون بهم اخطار داده بود که بعد از بیهوشی چند هفته انتظار این اتفاق رو داشته باشم. "

رنسام به آنها رسید و به پاندورا تعظیم کرد. " عصر بخیر. چشم نواز شدین، خانم. "

پاندورا لبخند زد و تواضع کرد. " آقای رنسام. "

درحینی که به سمت ورودی ساختمان پیش می رفتند گابریل پرسید: " برای این تعداد جمعیت نباید پلیس های یونیفرم پوش بیشتری استفاده می شد؟ از اول تاحالا فقط دوتا دیدم. "

رنسام کنایه آمیز گفت: " باید باشه، فقدان قابل توجه حضور پلیس مشکوکه، اینطور نیست؟ " نگاهی به ردیف های گارد سواره نظام و گارد افتخاری تشریفات انداخت و اضافه کرد. " هیچ سلاح واقعی ای ندارن. اما خدا رو شکر از قیطون دوزی طلائی، سردوشی، مدال ها و صفحات فلزی براق کم و کسری ندارن. اگه افراطیون حمله کنن، می تونیم با برق تزئینات درخشانمون کورشون کنیم. "