کتاب راونل ها - جلد سوم (شیطان در بهار) - فصل شانزدهم - قسمت اول

چهار روز بعد درحالیکه نور صبحگاهی از میان شکاف پرده دزدکی سرک می کشید، پاندورا گفت: " من هرگز زمان زیادی رو توی تختخواب صرف نمی کنم. نه حتی وقتی مریض هستم. " به غیر از دفعات انگشت شماری بیرون رفتن برای پیاده روی و گشت و گذار برای دیدن مجسمه های ساکسون ها و خوردن چای در باغ بیرونی هتل، آنها در فضای خصوصی سوئیتشان مانده بودند. " نیاز دارم یه کار مفید انجام بدم. "
یک بازوی عضله ای، تنبل وار دورش حلقه شد و به سینه ای عضلانی و سخت فشردش. صدای گابریل مثل مخملی سیاه در گوشش پیچید. " برای یه بار من به شدت مفید واقع شدم. "
" منظورم یه چیز سودمنده. "
" تو سودمند بودی. "
" با انجام چه کاری؟ "
" خوشحال و راضی کردن من."
" بنظر می رسه کارم خیلی خوب نبوده، وگرنه مجبور نمی شدم همش اینکارو بکنم. " پاندروا شروع به خزیدن روی تخت کرد انگار که میخواهد فرار کند و وقتی گابریل به سمتش خیز برداشت، ریز خندید.
" تو کارت رو خیلی خوب انجام می دی. این باعث میشه بیشتر بخوامت. " گابریل رویش خیمه زد و محکم گیرش انداخت.
پاندورا گفت: " تو نیاز به یه سرگرمی داری. تا حالا سعی کردی شعر بنویسی؟ یه کشتی توی بطری ساختی؟ "
" تو سرگرمی من هستی. "
وقتی شب نزدیک شد، شام را در اتاقشان سفارش دادند. دو پیشخدمت هتل که کفش های بی صدایی پوشیده بودند به اتاق نشیمن آمدند تا میز گرد را با پارچه سفید بدون لکی بپوشانند و جای ظروف چینی، نقره و کریستال را روی میز تنظیم کنند. آنها کاسه های کوچک آب با تکه ای لیمو و برگ نعنا روی میز قرار دادند برای شستن انگشتان هنگام غذا خوردن. بعد از آوردن سینی های غذا با درپوش نقره ای، خدمتکارها اتاق را ترک کردند تا آن دو بتوانند در خلوت غذا بخورند.
در طول مدت صرف شام، گابریل هم نشین سرگرم کننده ای بود و با داستان هایی بی پایان او را شگفت زده می کرد. او مشتاق گفتگو کردن درباره هر موضوعی بود و پاندورا را تشویق می کرد تا صریح صحبت کند و هر چند تا سوالی که دوست دارد بپرسد. هر زمان که پاندورا از موضوعی به موضوع دیگر که هیچ ربطی بهم نداشتند می پرید، هیچ گونه ناراحتی ای در گابریل ظاهر نمی شد. مهم نبود پاندورا چه نواقصی دارد، گابریل مشتاق بود تا هرچه که او هست و نیست را بپذیرد.
در پایان شام، خدمتکاران بازگشتند تا ظرفها را ببرند و فنجانی کوچک قهوه ترک، یک بشقاب پنیر فرانسوی و یک سینی حاوی بطری های نوشیدنی بیاورند. پاندورا عاشق نوشیدنی یاقوتی رنگی بود که در لیوانی های کریستالی مینیاتوری شبیه انگشتدانه با حاشیه طلائی سرو می شد. هرچند این نوشیدنی ها به شکل فریبنده ای قوی بودند و پاندورا وقتی این موضوع را دریافت که آن روز عصر اشتباه کرده و سه نوع مختلف آن را امتحان کرده بود. وقتی سعی کرد از روی صندلی اش بلند شود، پاهایش به شکل خطرناکی لق خوردند و گابریل به سرعت خودش را به او رساند و نگه اش داشت.
پاندورا با گیجی گفت: " تعادلم رو از دست دادم. "
گابریل لبخند زد. " حدس می زنم بخاطر لیوان اضافه ای که از نوشیدنی کرمی رنگ خوردی باشه. "
پاندورا چرخید تا نگاهی مبهوت به لیوان نیم خورده حاوی نوشیدنی بادام کرم رنگ بیندازد. " اما من حتی تمومش هم نکردم. " با تلاش خم شد تا لیوان را بردارد و با یک قلوپ باقی آن را پایین داد و لیوان خالی را روی میز گذاشت. با رضایت گفت: " اینجوری بهتر شد. " با دیدن نوشیدنی های گابریل که به سختی می شد گفته مزه مزه شان کرده بود، پاندورا برای برداشتن یکی از آنها دست دراز کرد، اما گابریل با خنده ای خفه او را عقب کشید.
" نه، شیرینم، دلت نمی خواد که صبح با سردرد بیدار بشی. "
پاندورا دستانش را دور گردن او حلقه کرد و با چشمانی که از نگرانی به اندازه چشمان جغد شده بودند به او خیره شد. " خیلی زیاد نوشیدم؟ بخاطر اینه که احساس گُرگیجه دارم ؟ " به محض اینکه گابریل خواست جواب دهد، با دهانش حرف او را قطع کرد.
صبح روز بعد با خاطراتی مبهم و شرم آور از خواب برخواست..... اوه دلش میخواست از خجالت بمیرد.
علاوه بر این سرش هم درد می کرد.
خوشبختانه، گابریل با دیدن ناراحتی او دست از کنایه زدن برداشت، هرچند گوشه لبش مختصراً به شکل لبخند بالا رفت. گابریل زمانی که پاندورا بیدار شد با یک لیوان نوشیدنی نعنا و پودر سردرد منتظرش بود. بعد از اینکه پاندورا دارو را خورد، گابریل حمامی گرم و خوشبوبرایش آماده کرد.
پاندورا غرغر کرد. " احساس می کنم توی سرم ماشین خرمن کوب داره می کوبه. "
گابریل گفت: " آلمانی ها به این حالت که صبح بعد از زیاد نوشیدن پیدا می کنی میگن کاتزنجامر. ترجمه اش میشه شیون گربه. "
پاندورا لبخند کوچکی زد و چشمانش را بسته نگهداشت. " اگر بفهمم که این کار بهم احساس بهتری می ده من هم شیون سر می دم. "
" باید بعد از لیوان دوم جلوت رو می گرفتم. اما تحملت رو دست بالا گرفته بودم. "
" لیدی برویک میگه یه لیدی همیشه باید اندازه حدش نوشیدنی بخوره. اگه ببینه من چه رفتار بدی داشتم نا امید میشه. "
گابریل به سمت او خم شد و زمزمه کرد: " پس بیا بهش هیچی نگیم، چون وقتی رفتار بدی داری خیلی دلفریب میشی. "
12 نظر(ها)
:*)
شکلک نداشتن اینجا هم نتونسته روی شما تاثیری بذاره :)
ببقشید دیگه، ولی فکر میکنم شکلکها بهتر حس آدمو انتقال میدن
شما که خودت میدونی چثدر عزیز و دوست داشتنی هستی، چقدر شیفته ترجمه های شیوا و سلیست هستیم، خب هی تکرار اینا احساس میکنم حس تملق میده انگاری،
ولی میتونیم که با یه لبخند، با یه بوسه تشکرمون از زحماتت رو برسونیم، مگه نه؟
:)
همین که هر روز زحمت میکشی و برام پیام میذاری یک دنیا ارزش داره. وجودت به من انرژی و انگیزه ترجمه میده. ممنون 3>
خیلی خوبن اینا... مرسی که می نویسی :*)
تو هم خیلی خوبی که می خونی و برام پیام میذاری
سلام عزیزم
خسته نباشی. مرسی برای ترجمه هات...... خوشحالم که بفکر ترجمه جلد بعدی هم هستی
دکتر گیبسون هم شخصیت جالبی داره....هرچند من فکر میکردم جلد بعدی درباره وست باشه ......بوس برای الیزابت عزیز
سلام فروزان عزیز. با توجه به خلاصه ای که از جلد چهارم خوندم یه ماجرای هیجان انگیز پیش رو داریم. امیدوارم زودتر بریم سراغ اون
خسته نباشید
ممنونم محدثه مهربونم
سلام الیزابت جان. مرسی عزیزم. برای ترجمه های قشنگ و منظمت.
سلام خواهش می کنم . از اینکه با کامنتهای قشنگتون به من انرژی می دید خیلی ممنونم
مرسی الیزابت جون ، یعنی اگه من شما رو نداشتم چکار میکردم بعد از یک روز خستگی این پستهای قشنگ مثل دوپینگ میمونه.
مرسی عزیزم پیامهای شما هم خستگی منو در می بره
سلام. خسته نباشید الیزابت عزیز . ترجمه هاتون تنها تفریح منه . خیلی خوبه که انقد منظم میذارید.سپاس ویژه.
مرسی عزیزم خوشحالم که ترجمه منو می خونی و با وجود شما ها مگه میشه نا منظم بود
سلام سلام صد تا سلام دخملی جونم من اومدممممم
یعنی عشقی دستت درد نکنه با این ترجمه عالی
وای خدا پانیه .... الان نیشم از این گوش تا اون گوش کش اومده پانی وقتی ..... نیست سوتی میده در حد تیم ملی وای به حال اینکه..... باشه گابی حق داره
سلام ساغر عزیز. چقدر خوبه که لبخند داری امیدوارم همیشه شاد باشی. پاندورا یه دختر شیطون ساده و دوست داشتنیه بخاطر همینه که گابی عاشقش شد :)
مسافرت بودم تازه امشب رسیدم خونه ،نگفتم مگه!؟پستا رو هم یه خط در میون تو ماشین می خوندم ازش نمی شه گذشت بس که شیرینه
الیزابت پشمالوعه گردالی تنها بوده نتونسته شیطنت کنه از کنترل خارج شده بود فک کنم یکمم قهره باهام
به به همیشه به گشت. امیدوارم خوش گذشته باشه. خوب الیزابت پشمالو حق داره باهات قهر باشه. بچه رو تنها گذاشتی رفتی مسافرت دیگه
سللام عزیزم،خسته نباشی،دکتر گیبسن شخصیت جالبی داشت،حتما کتاب جالبی هست ،مخصوصن با ترجمه عالی شما ،ممنونم از شما
سلام رویا جان. ممنونم عزیزم. بله با توجه به اینکه دکتر گیبسون یه زن جسور و خودساخته هست احتمالا ماجراهای جالبی باهاش خواهیم داشت.
سلام ممنون از ترجمه خوب و روانتون.فقط یه سوال داشتم، کتاب دانلود نداره؟
آرزو جان سلام ممنون از لطف شما. این کتاب امکان دانلود نداره و باید از روی سایت مطالعه بفرمایید.
پیام بگذارید