بعد از حمام، گابریل او را میان حوله ضخیمی پیچید و تا روی تختخواب حملش کرد. به همراه او روی تخت نشست و با احتیاط سنجاق ها را از میان موهایش بیرون کشید. گابریل با نوک انگشتانش با ملایمت شروع کرد به ماساژ شقیقه های او. ماساژ آرام احساسی دلپذیر به پاندورا منتقل کرد. اما نمی توانست به خودش اجازه دهد تمام کمال از آن لذت ببرد.

گابریل درحالیکه که انگشتانش با ملامیت اطراف گوش آسیب دیده پاندورا حرکت می کردند پرسید: " نگران چی هستی؟ "

پاندورا اقرار کرد. " قسمتی از من نمی خواد به لندن برگرده. "

ماساژ آرامش بخش متوقف نشد. " چرا نه، عزیزم؟ "

" به محض اینکه برگردیم، مجبوریم کارت های عروسی رو بفرستیم تا مردم مطلع بشن که می تونن به ما زنگ بزنن و ما در جواب باید بهشون زنگ بزنیم، و من مجبورم اسم خدمه و وظایفشون  رو یاد بگیرم و مطمئن بشم که موجودی آشپزخانه با صورت حساب قصاب مطابقت داره. و یه روز مجبور خواهم شد یه مهمانی شام برگزار کنم. "

گابریل دلسوزانه پرسید: " سخته؟ "

" ترجیح میدم با گیوتین اعدام بشم. "

گابریل او را به خودش تکیه داد و شروع کرد به نوازش موهایش. " ما ارسال کارتهای عروسی رو تا زمانی که تو احساس آرامش بیشتری کنی به تعویق می اندازیم. مردم می تونن صبر کنن تا تو احساس آمادگی کنی. همچنین در مورد خدمتکارها- اونها انتظار ندارن که تو فوراً اسمشون رو بدونی. بعلاوه، مدیره خونه سالهاست که با کفایت امور خونه رو مدیریت می کنه و اگه تو دوست نداری خودت رو با جزئیات درگیر کنی، اون به روال سابق به کارش ادامه می ده مگر اینکه تو بهش بگی چیزی رو تغییر بده. "

انگشتانش پشت گردن او الگوی حرکتی خاصی را دنبال کردند. " وقتی توی شرکت تخته بازیت کمی پیشرفت کنی احساس بهتری خواهی داشت. وقتی برگشتیم، تو کالسکه، راننده و ملازم مخصوص خودت رو خواهی داشت تا این اختیار رو بهت بده که هرجا دوست داری بری. "

پاندورا خوشحال گفت: " ممنونم. هرچند نیازی نیست یه ملازم اضافه استخدام کنی. مثل کتلین من هم از ملازم دوم برای همراهیم استفاده می کنم. "

" برای راحتی تو و آرامش خیال خودم، ترجیح میدم یه ملازم مخصوص استخدام کنم. یه شخص خاصی رو در نظر دارم- اون باهوش، با استعدادو قابل اطمینانه و به یه مقام جدید نیاز داره. "

پاندورا اخم کرد. " فکر کنم اگر قرار باشه همه جا منو همراهی کنه، من باید کسی باشم که نظر میده. "

گابریل لبخند زد و خط چانه او را نوازش کرد. " چه خصوصیاتی توی ذهنت داری؟ "

" می خوام ملازمم طبیعتی بشاش و چشمانی درخشان شبیه بابانوئل داشته باشه. اون باید مهربون باشه و یه حس خوب شوخ طبعی داشته باشه. همچنین صبور باشه و عکس العمل سریعی داشته باشه چون اگر درحال پیاده روی و فکر کردن باشم، ممکنه متوجه کالسکه ای که به سرعت بهم نزدیک میشه نشم. "

پاندورا با خنده گفت: " نیازی نیست احساس خطر کنی، هنوز زیر چرخ کالسکه نرفتم. "

گابریل بدون اینکه از نگرانی اش کم شود او را کمی محکم تر نگهداشت. " مردی که من توی ذهنم انتخاب کردم، تمام خصوصیاتی که تو میگی و بیشتر از اون رو داره. مطمئنم تو ازش خوشت میاد. "

پاندورا قبول کرد. " احتمالاً همینطوره، وقتی به این فکر می کنم که چطور ندیمه ام رو تحمل کردم. کاملاً غیر ممکنه که یه ملازم رو نتونم تحمل کنم. "