کتاب راونل ها - جلد سوم (شیطان در بهار) - فصل پانزدهم - قسمت اول
پاندورا که سرش را از روی نرده کشتی بخار به جلو آویزان کرده بود، نالید: " در مورد ماه عسل باید روی حرفم می ایستادم. "
گابریل دستکش هایش را در آورد، درون یکی از جیب های کتش فرو کرد و با ملایمت پشت گردن او را ماساژ داد. " از دماغت نفس بکش و از دهنت بده بیرون. "
آنها صبح دو هفته بعد از روز خواستگاری گابریل با هم ازدواج کرده بودند. حالا درحال عبور از سولنت، کانال آبی باریکی بین انگلستان و جزیره وایت بودند. این سفر دریایی سه مایلی از پورتموث تا شهر بندری راید بیشتر از بیست و پنج دقیقه وقت نمی گرفت. متاسفانه پاندورا مستعد دریازدگی بود.
گابریل زمزمه کرد: " تقریباً رسیدیم، اگه سرت رو بالا بیاری می تونی لنگرگاه رو ببینی. "
پاندورا ریسک یک نگاه به منظره درحال نزدیک شدن بندر راید با خطی طولانی از خانه های سفید رنگ و پیش آمدگی جنگل به سمت ساحل و خلیج را پذیرفت. دوباره سرش را پایین انداخت و گفت: " باید توی اورسبی پریوری می موندیم. "
گابریل با شک پرسید: "و شب عروسیمون رو توی تختخواب بچگی هامون به صبح می رسوندیم؟ توی خونه ای که پُر از آشناها و فامیل هست؟ "
" تو گفتی که از اتاقم خوشت میاد. "
" بنظرم جذاب بود، عشقم. اما برای کارهایی که من توی ذهنم دارم مناسب نبود. " گابریل با بیاد آوردن اتاق خواب پاندورا که پُر از قاب های ظریف سوزن دوزی شده، یک عروسک دوست داشتنی مومی با موهای فر و یک چشم شیشه ای گم شده و قفسه کتابی مملو از رمان های کهنه بود، به نرمی لبخند زد. " از طرف دیگه، تخت برای من کوچیکه. پاهام از انتهای تخت آویزون می شه. "
" فکر می کردم یه تخت بزرگ توی اتاقت داری؟ "
گابریل با دسته ای موی تیره پشت گردن او به نرمی بازی کرد. زمزمه وار گفت: " ما، مادام، یه تخت بزرگ توی اتاق خوابمون داریم. "
پاندورا هنوز خانه او واقع در منطقه سلطنتی کزینگتون، در کوین گیت را ندیده بود. بازدید از خانه او حتی با وجود چندین همراه هم خلاف تمام قواعد آداب و معاشرت محسوب می شد، ضمن اینکه با آن هرج و مرج دیوانه وار قبل از تدارک مراسم عروسی زمانی هم برای این کار باقینمانده بود.
تقریباً دو هفته تمام طول کشیده بود تا گابریل کلمه ای جایگزین برای " اطاعت کردن " در سوگند ازدواج پیدا کند. گابریل توسط اسقف اعظم مطلع شده بود که اگر عروس سوگند اطاعت از همسرش را در طی مراسم بیان نکند، ازدواج از سوی دادگاه کلیسا غیر قانونی اعلام خواهد شد. بنابراین گابریل پیش اسقف اعظم کانتربری رفته بود که با بی میلی موافقت کرد در صورت برآورده شدن بعضی شرایط، این اجازه خاص و به شدت غیر معمول را به او بدهد. یکی از آن شرایط پرداخت " مبلغی خصوصی" به عنوان رشوه بود.
گابریل برای پاندورا توضیح داد: " تا زمانی که اجازه بدیم کشیش ضرورت اطاعت زنانه رو به تو متذکر بشه، این اجازه رو داریم که ازدواجمون قانونی و معتبر باشه. "
پاندورا اخم کرد: " یعنی چی؟ "
" یعنی اینکه وقتی کشیش داره در مورد لزوم اطاعت تو از شوهرت توضیح می ده، تو مجبوری وایسی و وانمود کنی داری گوش می دی. تا زمانی که تو اعتراض نکنی، اینطور برداشت میشه که باهاش موافقی. "
" اما مجبور نمی شم که سوگند اطاعت بخورم؟ مجبور نمی شم اون کلمه رو بگم؟ "
" نه. "
پاندورا درحالیکه هم خوشحال و هم پشیمان بنظر می رسید لبخند زد. " ازت ممنونم. متاسفم که بخاطر من مجبور شدی این همه به دردسر بیفتی. "
گابریل بازوانش را دور او پیچید و با خنده تماشایش کرد. " یه پاندورای مطیع و فروتن به چه درد من می خوره؟ اصلاً سرگرم کننده نخواهد بود. "
کاملاً واضح بود که ارتباط عاشقانه عادی ای بین آن دو جریان نداشت و نیاز به برگزاری یک عروسی مناسب آشکار بود. اما با وجود اینکه گزینه فرار عاشقانه بسیار وسوسه آمیز بود، گابریل آن را نپذیرفت. با وجود تمام اتفاقات جدید وعدم اطمینانی که پاندورا با آن روبرو بود، در روز عروسی اش به حضور کسانی که عاشقشان بود و محیط آشنای اطرافش نیاز داشت. وقتی دوون و کتلین پیشنهاد دادند از کلیسای اورسبی پریوری استفاده کنند، گابریل فوراً پذیرفت.
این باعث شد تا مراسم عروسی در همپشایر برگزار شود و آنها ماه عسلشان را در جزیره وایت در نزدیکی ساحل جنوبی سپری کنند. جزیره کوچک بخاطر باغ ها، جنگل ها، روستاهای ساحلی منظم و مجموعه ای از مهمان خانه ها و هتل های لوکس اغلب " باغ انگلستان" نامیده می شد.
اما حتی با رسیدن به جزیره، زیبایی و فریبندگی آن روی عروس بی حوصله او تاثیری نگذاشت.
پاندورا به منظره زیبایی که انگار از میان آب بیرون آمده بود اخم کرد و گفت: " من به ماه عسل نیازی ندارم. تخته بازیم باید قبل از تعطیلات کریسمس توی انبار فروشگاه ها باشه. "
گابریل به این نکته اشاره کرد: " هر کسی به جای ما بود حداقل برای یه ماه به ماه عسل می رفت، من فقط یه هفته خواستم. "
" اما اینجا هیچ کاری برای انجام دادن نیست. "
گابریل با لحنی خشک گفت: " سعی می کنم سرگرمت کنم. " پشت پاندورا رفت و از هر دو سمت او دستانش را به نرده گرفت. " گذروندن چند روز با هم می تونه به راحت تر بودن ما توی زندگی جدیدمون کمک کنه. ازدواج یه تغییر قابل توجه توی زندگیه، مخصوصاً برای تو. " سرش را به گوش او نزدیک تر کرد و گفت : " تو قراره توی یه خونه نا آشنا با یه مرد نا آشنا زندگی کنی. "
6 نظر(ها)
اینا چه زودعروسی کردن؟؟!!؟؟!!!!
میشه یه کاری کنین متن ها پشت سرهم و تویه صفحه بیان؟؟
این دو تا هول بودن مارو هم عروسی دعوت نکردن از نظر فنی امکانپذیر نیست.
با سلام و تشکر ازشما.
یک سوال دارم ازتون: آیا اصل کتاب در ترجمه آمده و یا سانسور و بازبینی شده است؟
سلام سما جان خواهش می کنم. بله ترجمه کتاب با توجه به شرایط بازبینی شده
الیزابت جونی چرا پست آخر هفته مون کوشولو بود/:
ولی بازم ممنون بابت لطف و زحمتی که میکشی :*)
3>
خانومی هفته دیگه به افتخار شما یه پست بلند میزارم
ممنون الیزابت عزیز که تو روز تعطیل با پستت خوشحالمون کردی . شارژ شدممم. ولی نباید عروسیشون لااقل یه پاراگراف میشد؟ نویسنده چه هول بوده!!!!!
خواهش می کنم. خوشحالم که لذت بردی. این دوتا برای عروسی هول بودن بدون دعوت ما عروسی گرفتن : )
سلام سلام الی جونی،خوبی؟خوشی؟روزت بخیر هفته شادی برات ارزو میکنم
میگما الی جونم من فقط 2روز نبودم دخترم شوهر کرد رفت!؟من ارزو داشتم براش می خواستم برم عروسی
پانی چقد غر غرو شده طفلی گابی
من چند روز نیستم یه خط در میون میام از دستم راحتیD:
سلام ساغر جانم. ممنونم عزیزم. تقصیر خودته که دو روز گذاشتی رفتی. دیگه هیچ کسی رو عروسی دعوت نکردن. امیدوارم نبودنت برای یه علت خوب باشه. حضورت به من انرژی میده 3>
سلام آدرس تلگرامتون كه پست هاي ترجمه رو ميذاريد چيه؟
سلام. با عضویت در کانال تلگرام فروشگاه می تونید از طریق ادمین کانال آدرس رو دریافت کنید
پیام بگذارید