کتاب فرار بزرگ - فصل بیست و ششم - قسمت چهارم
مت جورایک جلد آیپادش را بست و عینک مطالعه اش را زمین گذاشت. پاندا نگران بود که آیا آنها در مورد بچه می دانند.... یا اصلاً بچه ای وجود دارد. این را به لوسی واگذار کرد تا بدون هیچ سرنخی او را به دهان شیر بیندازد. حداقل پاندا شکرگزار بود که خواهر ها و برادر لوسی آنجا نیستند. امروز شنبه بود، بنابراین آنها باید هنوز در رختخواب باشند. پاندا امیدوار بود که والدین لوسی هم خواب باشند.
پاندا گفت: " خانم، آقای جورایک. "
لوسی سهم خود را از انتقام میخواست. روی یک صندلی خالی کنار پدرش نشست، و گذاشت پاندا همانطور ایستاده مثل یک رعیت که به حضور خانواده سلطنتی رسیده ایستاده باقی بماند. لوسی به مادرش خیره شد. " هرگز نمی تونی باور کنی که اون الان چی به من گفت. اون گفت که اگر من بخوام با من ازدواج می کنه. "
رئیس جمهور جورایک چرخی به چشمانش داد. شوهرش سرش را تکان داد و گفت: " احمق تر از اونیه که فکر می کردم. "
" اون احمق نیست. " لوسی پایش را دور پایه صندلی زیر میز حلقه کرد. " اون.... خوب، یه جورایی احمق هست، اما وقتی من هستم اینطوریه. و اون یه قلب بزرگ داره. "
پاندا به اندازه کافی شنیده بود. نگاهی به لوسی انداخت که امیدوار بود تهدید کننده باشد، سپس به سمت والدینش چرخید.
" می خوام از شما اجازه بگیرم تا با دخترتون ازدواج کنم. " لوسی با چشمانی باریک شده نگاهش کرد. " درخواستت بدرد خودت می خوره. اول باید تمام دلایل نالایق بودنت رو بهشون بگی. "
تا همین الان، پاندا نفهمیده بود لوسی قصد دارد چکار کند، اما این یکی را متوجه شد. لوسی از او می خواست تا سریعتر همه چیز را رو کند.
رئیس جمهور جورایک به سمت قوری روی پیشخوان اشاره کرد و گفت: " کمی قهوه میخوری، پاتریک؟ "
" نه، خانم. " خانم جورایک در آشپزخانه فرمانده محسوب می شد و پاندا متوجه شد بطور نا خودآگاه خبردار ایستاده است.
این موقعیت احساس خوبی به او می داد، و پاندا به همین شکل ادامه داد، پاها کنار هم، قفسه سینه رو به جلو و چشم هایش خیره به روبرو. " من در شرایط سختی در شهر دیترویت بزرگ شدم، خانم. پدرم توزیع کننده مواد مخدر بود، و مادرم یه معتاد بود که به هر شکلی می تونست اعتیادش رو تامین می کرد. من هم با خودم مواد حمل کردم. توی نوجوانی سابقه کیفری دارم، مدتی رو توی پرورشگاه گذروندم و برادرم رو در یک درگیری خیابانی وقتی جوان بودم از دست دادم. به سختی از دبیرستان فارغ التحصیل شدم و بعد به ارتش ملحق شدم. قبل از اینکه به پلیس دیترویت ملحق بشم، در عراق و افغانستان خدمت کردم." پاندا قصد داشت همه چیز را بیرون بریزد حتی اگر این کار او را می کشت. " من تحصیلات دانشگاهی دارم از دانشگاه وین، و –"
لوسی حرفش را قطع کرد. " تحصیلات دانشگاهی.... او فوق لیسانسش رو گرفته. این موضوع قبلاً باعث ناراحتی من شده بود، اما تصمیم گرفتم ازش چشم پوشی کنم. "
لوسی عمداً داشت کاری می کرد که او شرمنده و عرق ریزان شود، اما پاندا خوشحال بود که لوسی داشت مجبورش می کرد همه چیز را بیرون بریزد. حالتش را به حالت رژه تغییر داد، دستهایش را پشتش قفل کرد، چشمانش جایی بالای سر آنها را نگاه می کرد. " همونطور که می گفتم، دانشگاه وین. تنها زمانی که نزدیک یه دانشگاه معروف بودم زمانی بود که محافظ یه هنرپیشه هالیوودی بودم که در نقش یکی از بازیکنان تیم فوتبال دانشگاه هاروارد بازی می کرد."
لوسی گفت: " اون آداب و رسوم پشت میز نشستن رو خیلی خوب بلده. و اجازه بدین پیش بیاد، اون خیلی باحاله. "
" خودم دارم می بینم. " مادر لوسی با صدایی به شکل تکان دهنده ای وسوسه آمیز موافقت کرد، که باعث شد پاندا پیش خودش نگران شود دقیقاً چقدر تفاوت میان او و لوسی وجود دارد.
پاندا به زور جلو رفت. " زمانی بوده که من مدتها بخاطر نوشیدن زیاد کنترلم رو از دست میدادم، و به همین خاطر وارد دعواهای زیادی میشدم. " پاندا دستهایش را پشت سرش بهم قفل کرد. " اما اصلی ترین چیزی که لازمه در مورد من بدونید... " خودش را مجبور کرد به آنها نگاه کند. " من مشکلاتی با استرس روانی بعد از جنگ دارم. " آب دهانش را قورت داد. " بنظر میرسه پشت سر گذاشتمش ،اما نمی تونم روی شانس حساب کنم، و الان دوباره رفتم پیش مشاور. مدت زیادی بود که می ترسیدم و خیلی مراقب بودم تا به اشخاص دیگه آسیب نرسونم، اما دیگه چنین احساسی ندارم. فحش دادم، فکر کردم و حالا به اعتدال رسیدم. "
رئیس جمهور جورایک به شوهرش نگاه کرد و گفت: " تعجبی نمی کنم که لوسی عاشقش شده. اون درست شبیه توئه. "
لوسی گفت: " اشتباه می کنی. "
پدرش لگدی به صندلی خودش زد. " این حرفت یادم می مونه. "
پاندا نمی خواست به هیچ کدام از جورایک ها اجازه دهد او را از مسیر اصلی اش منحرف کنند.
دستانش را از هم باز کرد. " با این گذشته ای که من دارم، مطمئنم شخصی که شما برای دخترتون در نظر دارید نیستم. "
رئیس جمهور گفت: " آقای شید، هیچ کدام از وقایع گذشته شما برای من یا مت چیز جدیدی نیست. شما که فکر نمی کنی ما بدون اینکه کاملاً در موردت تحقیق کنیم تو رو برای محافظت از لوسی انتخاب کردیم. "
این موضوع نباید پاندا را غافلگیر می کرد، اما کرد.
او گفت: " تو یه سرباز شریفی که شجاعانه از کشورت دفاع کردی، و سوابقت در اداره پلیس دیترویت درخشانه. "
لوسی گفت: " ولی، می تونه یه احمق واقعی هم باشه. "
پدرش تذکر داد. " تو هم می تونی. "
پاندا گذاشت دستانش کنارش بیفتند. " ضمناً من خیلی دختر شما رو دوست دارم. همونطور که می تونید ببینید، اگر نداشتم، من لعنتی—منو ببخشید، خانوم—این همه راه رو نمی آمدم. حالا، با همه احترامی که قائلم، لازمه که خصوص با لوسی صحبت کنم. "
خانمِ، شاید باردار باشم – شاید نباشم، ناگهان بسیار ملاحظه کار شد. " اول کلوچه بخور. تو عاشق کلوچه ای. "
" لوسی. همین الان. " پاندا با سر به سمت در خروجی شاره کرد.
لوسی تنبیه پاندا را تمام نکرده بود، و برای همیشه هم نمی توانست روی صندلی سنگر بگیرد، قیافه اش شبیه نوجوانانی شده بود که قهر کرده اند و باعث سرگرمی والدینش شده بود. مادرش به پدرش گفت: " لوسی قبلاً چه دختر شیرینی بود. "
شوهرش بی درنگ جواب رئیس جمهور پیشین را داد. " بخاطر نفوذ تو بوده. "
اگر بخاطر موضوع بچه نبود، پاندا شوخی و تفریح آن دو را خراب نمی کرد.
پدر لوسی گفت:" شاید شما دوتا دوست داشته باشید مسائلتون رو توی میبل حل و فصل کنید؟ " او این حرف را هم بصورت سوالی و هم بصورت دستوری ادا کرد.
رئیس جمهور به شوهرش لبخند زد.
2 نظر(ها)
مرسی
اما این خیلی بده که دو هفته یکبار یک صفحه اپلود میکنید
این قضیه اذیت کننده است
خواهش می کنم مریم جان پست آخر را هم گذاشتیم
سلام الی جان
نیستی تو انجمن؟
یه سر به نت بزن یه غریبه ای سلام داره برات *-*
سلام عزیزم. ممنون که یادم هستی.
پیام بگذارید