در قسمت فانوس دریایی وزش باد شدید تر از زمان رژه بود، و طناب ها با برخورد به میله پرچم صدای سنج در می آوردند. هرچند ساختمان فانوس دریایی بخاطر تعطیلات برای بازدید عموم باز بود، بیشتر توریست ها هنوز در شهر بودند و در قسمت پارکینگ تعداد اندکی ماشین پارک شده بود. هر سه آنها از راه پله فلزی پیچ در پیچ کنار برج بالا رفتند تا به فضای باز بالای برج زیر سقف گنبدی سیاه و لنز غول پیکرش رسیدند.

آنها کلاه هایشان را درون ماشین گذاشته بودند تا باد آنها را با خود نبرد، و تمپل درحال کشمکش بود تا کلاه گیسش را مرتب کند. " چه چشم انداز قشنگی. "

در پشت ابرهای درحال حرکت، آسمان، آبی درخشانی را به نمایش می گذاشت.

نرده آهنی از تابش خورشید اوایل بعد از ظهر گرم شده بود، اما باد امواج عصبانی را شلاق وار به اسکله می کوبید، و فقط قایق های بزرگتر با حرکتشان روی امواج متلاطم آب را نقطه دار کرده بودند. تمپل آنها را ترک کرد تا روی عرشه فانوس دریایی گردش کند.

پاندا درحالی که عینک آفتابی خلبانی اش را روی صورت می گذاشت گفت: " برای مردمی که هرگز دریاچه گریت رو نمی بینن متاسف میشم. "

لوسی دقیقاً همان احساس را داشت، اما نمی خواست با او هم کلام شود، بنابراین به سختی سری تکان داد.

یک جفت پرستو در جستجوی غذا بالهایشان را روی آب کوبیدند، درحالیکه یک مرغ دریایی لجوجانه بالای سر آنها پرواز می کرد و آماده بود تا غذای آنها را بدزدد. پاندا ساعدش را به نرده تکیه داد. " من یه عذرخواهی بهت بدهکارم. "

" موضوع که زیاده برای عذرخواهی، کدومشو می خوای انتخاب کنی. "

پاندا مستقیم به روبرو خیره شد، چشمانش پشت شیشه تیره عینک پنهان شده بود. " بخاطر حرفی که سه هفته پیش بهت زدم... "

"اون شب... من بخاطر اینکه تو در رو قفل کرده بودی حسابی قاطی بودم. بخاطر خیلی چیزها قاطی بودم، که هیچ کدومشون مشکل تو نبودند. "

لوسی با خودش فکر می کرد که کلمات زشت آن شب بیشتر از او به خود پاندا صدمه زده بود، اما هنوز باعث ناراحتیش می شدند. " متاسفم. چیزی یادم نمیاد. "

" اون شب تو متل... تو عالی بودی اون شب. من کسی بودم که—"

لوسی به سردی گفت: " واقعاً، نمی خوام چیزی بشنوم. "

" متاسفم. بازم، متاسفم. "

" لازم نیست. " لوسی در حالتش هیچ نرمشی نشان نداد حتی با اینکه از پیشنهاد عذرخواهی او خوشحال شده بود.

تمپل در سومین چرخشش به دور عرشه فانوس از کنار آنها عبور کرد. " اگه اجازه بدین قربان، می خوام برم پایین. " پاندا به نرده خیره ماند. " هیچ تامین غذایی این اطراف نمی بینم، پس می تونی بری. "

تمپل ناپدید شد. لوسی آماده ترک آنجا نبود، اما دلش هم نمیخواست با او صحبت کند، بنابراین چندین یارد آنطرفتر رفت. پاندا این حرکتش را نادیده گرفت. " لوسی، من می دونم که—"

لوسی قبل از اینکه او بتواند ادامه دهد گفت: " تمپل لازم داره تا یاد بگیره چطور خودش رو مدیریت کنه. دیر یا زود، مجبوری افسارش رو رها کنی. "

" می دونم. شاید هفته دیگه. "

یک تند باد ناگهانی روزنامه ای مچاله شده را در طول پارکینگ به حرکت در آورد و لوسی تصمیم گرفت با ادامه گفتگو او را از مسیر صحبت قبلی منحرف کند. " تو تمپل رو دوست داری، نداری؟ " پاندا راست ایستاد، تنها آرنجهایش را روی نرده باقی گذاشت. " بیشتر از دوست داشتن، بهش بدهکارم. اون تعداد زیادی مشتری بهم معرفی کرد. "

" تو هم اونو دوست داری. "

" فکر می کنم همینطوره. اون دیونه هست، اما شجاع هم هست. یه جورایی شبیه توئه، هرچند در مقایسه، دیوانگی توی صورت تو کمتر از اونه. "

" تو یه نمونه کامل سلامت عقل هستی. "

پاندا به جلو خم شد تا تمپل را که از فانوس بیرون می آمد تماشا کند. " حداقل من می دونم از زندگیم چی می خوام، که بنظر می رسه بیشتر از تو می دونم. "

لوسی دست از تلاش برای غیر شخصی نگهداشتن گفتگویشان برداشت. " اون چیه؟ تو از زندگیت چی میخوای؟ "

" کارم رو خوب انجام بدم، صورت حسابهام رو به موقع پرداخت کنم، و جلوی آدمهای بد رو بگیرم تا به آدمهای خوب آسیب نزنن. "

" تمام این کارها رو وقتی توی نیروی پلیس بودی هم انجام می دادی، پس چرا ازش دست برداشتی؟ "

پاندا برای مدتی طولانی مکث کرد. " پول کثیف. "

" نمی تونم باورت کنم. جنگیدن با آدمهای بد باید جذابتر از محافظت از تمپل در مقابل چاقی باشه. دلیل واقعیت چیه؟ "

" حسابی سوختم. " پاندا به لبه آب اشاره کرد. " سنگچین رو میبینی. اونها بخاطر اینه که جلوی فرسایش ساحل رو بگیرن. "

به عبارتی دیگر، پاندا می خواست که او دست از سوال پرسیدن بردارد.

که خیلی هم خوب بود. به اندازه کافی برای یک روز با او صحبت کرده بود. " من می خوام برم پایین. "

پاندا او را تا پایین دنبال کرد. همین که آنها در زیر پرتو آفتاب ایستادند، لوسی تمپل را دید که در باد با نفس های عمیق پیاده روی می کند. گروه دیگری از بازدید کنندگان رسیدند. مادری نزدیک اسکله ایستاده بود و با پسرش جر و بحث می کرد، درحالیکه خواهر جوانتر او مشغول دنبال کردن یک مرغ دریایی بود.

لوسی صدای خسته زن جوان را شنید که به پسر می گفت: " دیگه هیچ آب میوه ای ندارم،  کابوت. آخریش رو توی ماشین تمام کردی. "

بچه پایش را روی زمین کوباند. " سوفی تمومش کرد. و تو انگورش رو به اون دادی! انگور طعم مورد علاقه منه!" در حینی که پسربچه توجه مادرش را به خود جلب کرده بود، دختر کوچک با دست باز و موهای فرفری ای که صورتش را قاب گرفته بودند در میان باد می دوید. دخترک حدود پنج ساله بود و بر خلاف برادر بد عنقش بیشتر دوست داشت شادی کند، موجی شدید به سنگچین صخره ای برخورد کرد.

مادر با قاطعیت گفت: " کافیه، کابوت. مجبوری صبر کنی. "

خواهرش بازوهایش را انداخت، همینطور که باد تیشرت صورتی اش را به بدنش چسبانده بود به سرعت به سمت سنگچین صخره ای  رفت.

پسر لجوجانه گفت: " اما من تشنه امه. "

تند بادی غیر منتظره و شدید باعث شد لوسی قدمی به عقب بگذارد. از گوشه چشمش تلوتلو خوردن دختر بچه را دید که تعادلش را از دست داد، و با فریادی ضعیف روی یکی از تخته سنگهای لق کنار آب لغزید. در حینی که بازوهای کوچکش در هوا به پرواز در آمد، لوسی نفسش را حبس کرد. کودک به هوا چنگ انداخت تا چیزی برای گرفتم و نگهداشتن خودش بیابد، اما صخره ها خیلی لیز بودند و در عرض چند ثانیه، درون آب متلاطم غلتید.

حتی قبل از اینکه سر دختر بچه زیر آبهای متلاطم ناپدید شود، پاندا شروع کرد به دویدن. لوسی به دنبال او دوید. مادرش بالاخره دید که چه اتفاقی افتاده و جیغ کشید. شروع کرد  به دویدن اما فاصله اش خیلی دور بود.

پاندا تقلا کنان از  سنگچین لغزنده بالا رفت،  و درحال حرکت سعی کرد مکان افتادن بچه را پیدا کند. موجی به پاهایش برخورد کرد. باید چیزی دیده باشد چون با یک جهش از روی صخره های ناهموار و شیرجه ای قوی خودش را درون آب انداخت.

لوسی چهار دست و پا از صخره های مرطوب بالا رفت، به سختی خودش را نگه داشت تا درون آب سقوط نکند.

پاندا روی سطح آب آمد. اما تنها بود.

لوسی به سختی متوجه مادر گریان کنارش شد.

پاندا دوباره زیر آب رفت. لوسی آب را به دنبال دیدن رنگ صورتی کاوید ولی چیزی ندید. پاندا دوباره بالا آمد، نفس گرفت و دوباره فرو رفت.

و سپس لوسی چیزی دید. شاید فقط یک انعکاس، اما دعا کرد که واقعی باشد. وقتی پاندا به سطح آمد لوسی فریاد زد " اونجا!"

پاندا صدایش را شنید، به همان سمتی که او اشاره کرد رفت و دوباره زیر آب رفت.