" آقای وینتربورن، یه خانم اینجاست که میخواد شما رو ببینه. "رایز با ترش روئی نگاهش را از توده نامه های روی میز بالا آورد.منشی شخصی اش خانم فرنزبی، در آستانه در ورودی اتاق کار خصوصی اش ایستاده بود، ..
هلن با کمروئی تلاش کرد او را به عکس العمل وادارد. اما هیچ پاسخی یا حرکتی جزئی ناشی از اشتیاق درکار نبود.بعد از لحظاتی، هلن نا مطمئن عقب کشید.رایز نفس نفس زنان با ترش روئی به هلن خیره شد.هلن با ا..
هلن در میان افکار مغشول و پر هرج و مرجش، به سمت یکی از قفسه های کتاب در گوشه دفتر عقب نشینی کرد.حتی با اینکه به شدت از کاری که انجام داده بود ترسیده بود، گفت: " من نمی فهمم. "وینتربورن پرسه زنان و..
چندین ثانیه، رایز نمی توانست جوابی بدهد. شاید هلن نمی فهمید چه دارد می گوید، یا او درست نشنیده بود.رایز توضیح داد: " الان و اینجا، به من اجازه می دی... "- سعی کرد به کلمه ای نجیبانه فکر کند- ادامه ..
رایز در حینی که هلن را در طول راهرویی شبیه یک گالری با پنجره های متعدد که از دفتر کار به طبقه بالای خانه اش منتهی می شد هدایت می کرد، دست او را در دستش نگهداشت.اولین بار در طول امروز نبود که احساس ..
یک کالسکه زیبا و بدون نشان مقابل دروازه ورودی خانه راونل ها توقف کرد. بارانی عصر گاهی از آسمان ماه ژانویه پایین می آمد و با نسیم سردی که در میان خیابان های لندی می وزید به اطراف پاشیده میشد. هلن از می..
صبح روز بعد وقتی رایز از خواب بیدار شد، اولین چیزی که دید، شی ای تیره رنگ روی ملحفه های کنارش بود، یک گلوله کوچک تیره رنگ.این شیء یک لنگه از جوراب سیاه رنگ هلن بود، همانی که او خرابش نکرده بود. رایز..
" وینتربورن. وینتربورن. زود باش، چشمهات رو باز.... آره، مرد. به من نگاه کن. "رایز پلک زد، به آهستگی هوشیار می شد و با گیجی متوجه شد که روی زمین دراز کشیده و سورین کنارش زانو زده است.درد. همه جایش ..
وقتی خانم فرنزبی وارد دفتر شد و رایز را کثیف، درب و داغان و بدون پیراهن دید، از وحشت فریاد کشید: " آقای وینتربورن. خدای من، چه اتفاقی افتاده؟ اراذل بهتون حمله کردن؟ دزدها؟ "" درواقع، مورد حمله یه سا..
کتلین با ظاهری خوددار روی صندلی مبله اش نشست. " هلن، یه فنجون دیگه چایی میخوای؟ "هلن نگاهی سریع و التماس آمیز به پاندورا و کاساندرا انداخت. " بله. دخترا شاید بهتر باشه سگ ها رو به باغ ببرین؟ "دوقل..
بعد از اینکه آنها آقای وینتربورن را با بازویی که توسط تسمه ای پارچه ای محکم شده و یک کیسه یخی که روی شانه اش بسته شده بود به همراه کالسکه اش به خانه فرستادند، راونل ها شام خوردند و زود هنگام مشغول اس..
هلن در طبقه بالا جلوی قفسه کتابهای درون کتابخانه زانو زده و آنهایی که میخواست بسته بندی کند را از میان ردیف ها بیرون می کشید. در طول سه هفته ای که به اورسبی پریوری بازگشته بود، یک اتاق را مملو از اثاث..