نمی توانست دوون باشد. او می بایست در لندن باشد! این تنها فریب ذهنش بود، ... یک توهم. به جز اینکه هوا گرم و مرطوب بود به همراه بوی عطری که بی برو برگرد به او تعلق داشت... و بخاری با رایحه صابون و پوست ..
به محض اینکه دوون اتاق را ترک کرد لبخندش ناپدید شد. بدون هیچ مقصدی در ذهنش، در راهرو سرگردان بود تا اینکه به فضایی کنار یک پنجره تورفته و طاقچه دار رسید. آن فضا به پلکانی تنگ و مدور منتهی می شد که به ..
کتلین در نیمه راه طبقه پایین بود که وست توانست به او برسد.به تازگی با کتلین آشنا شده بود، و دوون را بهتر از هرکس دیگری می شناخت، وست به جرات می توانست بگوید که آنها هردو باعث ناراحتی یکدیگر شده اند...
ماه دسامبر در همپشایر درحال سپری شدن بود، با خودش باد سرد شمالی، سفیدی درختها و شبنم های یخ زده روی بوته ها را به همراه آورد. در خانه، شور و شوق نزدیک شدن به تعطیلات حکم فرما بود، کتلین به زودی از هرگ..
در حینی که درون قطار که تلق تلوق کنان و لرزان از لندن به سمت همپشایر در حرکت بودند، رایز وینتربورن گفت: " تو قصد داری برای عضویت توی باشگاه سفید کاندید بشی، " هرچند کوپه اختصاصی آنها در قسمت درجه یک ب..
سرمایی شدید هشیارش کرد، نفسی عمیق کشید. صورت خیسش را مالید و سعی کرد خودش را بالا بکشد. آب بدبوی رودخانه به طور یکنواخت به داخل کوپه قطار یا چیزی که از آن باقیمانده بود جریان داشت. آب داشت از میان شیش..
پاندورا درحالیکه که با سگ ها روی کف اتاق پذیرایی بازی می کرد با صدایی دورگه گفت: " حتماً قطار تاخیر داشته، از منتظر موندن متنفرم. "کاساندرا سرش را از روی کار سوزن دوزی اش بلند کرد و گفت: " می تونی ب..
در حین فرآیند قرار دادن دوون روی برانکارد، گوشه پیراهنش بالا رفت. کتلین و خانم چرچ با دیدن کبودی ترسناکی به رنگ بنفش تیره و به بزرگی یک بشقاب غذا خوری در سمت چپ و روی قفسه سینه او، هردو با هم نفس ه..
همش بخاطر مسکن بود.این فکری بود که شب گذشته کتلین تا قبل از اینکه بخواب رود با خودش تکرار کرد و بعد از بیدار شدن هم اولین چیزی بود که بیاد آورد. در نور خاکستری ضعیف سپیده دم، از تختخواب بیرون آمد به..
دوون درحالیکه دستش به آرامی پشت او را نوازش می کرد زمزمه کرد: " پس به همین خاطر باهم بحث می کردین. "" بله. چون به تئو اجازه ندادم... " کتلین با آهی لرزان مکث کرد. " من هیچ حقی ندارم که خانم ترنر نام..
اولین چیزی که رایز بعد از حادثه قطار بیاد آرود حضور یک نفر- شاید یک دکتر- بود که از او می پرسید کسی هست که بخواهد خبرش کند. فوراً سرش را تکان داد. پدرش مرده بود و مادر پیرش زنی خشک و بی روح بود که در ..
اواخر بعد از ظهر، دوون تختخوابش را با قصد ملحق شدن به باقی خانواده در اتاق غذا خوری و خوردن چای کریسمس ترک کرد. با کمک خدمتکار شخصی اش لباس پوشید، اما این کار بیشتر از آنچه پیش بینی می کرد طول کشید...